کسی ما را نمی جوید،
کسی ما را نمی پرسد،
کسی تنها یی ما را نمی گرید،
دلم در حسرت یک دست، دلم در حسرت یک دوست،
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده است، کدامین یار ما را می برد،
تا انتهای باغ بارانی؟
کدامین آشنا آیا به جشن چلچراغ عشق دعوت می کند ما را؟،
واما با توام ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی،
تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آیی،
تو حتی روزهای تلخ نامردی،. نگاهت،
. التیام دستهایت را دریغ از ما نمی کردی،
من امشب از تمام خاطراتم ، با تو خواهم گفت، من امشب با تمام عشق تورا خواهم خواند.که تویی تنها معبودم....
من هستم که تو باشی و جهان نیز بگردد پس ایام دراز
و نگوید خرکی در پس این پرده که ما بی نصیب از دل و شقیم خدا می داند
زیبا بود