مرا بپذیر ، پروردگارا ، برای این چند صباح مرا بپذیر ...
بگذار آن روزان یتیمی که بی تو گذشتند فراموش شوند ...
تنها این لحظهء کوچک را بر پهنای دامنت بگستران و آن را در نور خود نگهدار ...
در پی نجواهایی که مرا به سوی خود کشاندند ، سرگردان شدم ، اما به جایی نرسیدم ...
حالا بگذار در آرامش بیارامم و در سکوت خود به کلام تو گوش فرا دهم ...
رویت را از رازهای تاریک قلب من برنگردان ...
بلکه ، آن ها را بسوزان تا با آتش تو شعله ور شوند ...
رابیند رانات تاگور
تنها چیزی که نیاوردم زعفران بود :ی
مرسی
تو خوبی؟
آتش عشق تو در جان خوش تراست
گر همه زهر است از جان خوش تراست
چون مثالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوش تر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شده
چون که با معشوق پنهان خوش تر است